جدول جو
جدول جو

معنی افگانه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

افگانه کردن(مَ جَ)
سقط کردن جنین را، چنانکه: زن کودک افگانه کرد. (یادداشت مؤلف) :
مادر ایام اگرچه از فنا آبستن است
چرخ بهر عمر او افگانه کرده ست از فنا.
سنایی.
مادر نحل که افگانه کند هر سحرش
چون شفق خون شده زهدان بخراسان یابم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آفگانه کردن
تصویر آفگانه کردن
بچه سقط کردن، بچه افکندن، برای مثال شکم حادثات آبستن / از نهیب تو آفگانه کند (مسعودسعد - ۴۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جادْ دَ)
گول خوردن. فریب خوردن:
بگرفت خواب دیدۀ بخت و امید را
از بس ز وعده های تو افسانه برده ایم.
نظیری نیشابوری (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ تَ)
سقط گردیدن بچۀ ناتمام:
هیبتش چون بانگ بر عالم زد افگانه شود
هر شکم کز حادثات دهر باشد حامله.
مسعودسعد.
المنهللّه که کنون آنهمه علت
شد سهل بفر تو از این خوردن مسهل
ترکیب من افگانه شد از زایش علت
زان پس که بد از علت و از عارضه حامل.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دَ)
ای خدایا گفتن به استغاثه. زاری کردن. ناله کردن:
بانگ بردارند و بخروشند بر امید خورد
چون حدیث جو کنی بیشک خران افغان کنند.
ناصرخسرو.
مطرب همی افغان کند که می خور
ای شاه که این جشن خسروان است.
ناصرخسرو.
گر عیب من ز خویشتن آمد همه
از خویشتن به پیش که افغان کنم.
ناصرخسرو.
خسروا عدل تو جاییست که از چنگل باز
هیچ تیهوبچه در ملک تو افغان نکند.
مجیرالدین بیلقانی.
میترسم از این کبود زنجیر
کافغان کنم آن شود گلوگیر.
نظامی.
در نهان جان از تو افغان می کند
گرچه هرچه گوئیش آن میکند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ تَ)
فایده بخشیدن. فایده دادن. (ناظم الاطباء) : افاده کنی و ابدا کنی و اعاده نمائی. (تاریخ بیهقی ص 414).
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ ضَ)
بچۀ ناتمام سقط کردن. بچه را پیش از موعد طبیعی انداختن:
مادرروزی ار افگانه فکند
غم مبر انده افگانه مخور.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لَ)
آزردن. خستن. مجروح کردن. (یادداشت مؤلف) : او مسواک بدندان بکرد و بر دندان نیرو بکرد عایشه گفت نیرو سخت مکن که دندان افگار کنی. (ترجمه طبری بلعمی).
مار مردم نیت بد بود اندر دل
بدنیت را جگر افگار کند مارش.
ناصرخسرو.
درین حال زنبوری از هوا بدهان او درآمد و دهان او را افگار کرد چنانچه بدرد عظیم مبتلا گشت و بی آرام شد. (انیس الطالبین بخاری ص 122).
و رجوع به شواهد افگار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / هَِ رَ)
افگانه کردن. رجوع به افگانه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شهره کردن. مشهور ساختن:
ما را برندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه.
حافظ.
حزین افسانه کرد آخر بهر محفل غم دل را.
حزین اصفهانی (از ارمغان آصفی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از افاده کردن
تصویر افاده کردن
فیس کردن خود گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفگانه کردن
تصویر آفگانه کردن
بچه افکندن سقط کردن جنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفگانه کردن
تصویر آفگانه کردن
((~. کَ دَ))
سقط جنین کردن، بچه افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
لتنفيرٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
Alienate, Estrange
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
aliéner, éloigner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
entfremden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
yabancılaştırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
отчуждать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
اجنبی بنانا , بیگانہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
পরবাসী করা , বিচ্ছিন্ন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
kutojumuika, kutoana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
疎外する , 疎遠にする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
소외시키다 , 소원하게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
відчужувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
להרחיק , להרחיק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
परायाभाव करना , अलग करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
menyingkirkan, menjauhkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
vervreemden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
alienar, alejar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
alienare, allontanare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
alienar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
alienować, wyobcować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیگانه کردن
تصویر بیگانه کردن
ทำให้รู้สึกแปลกแยก , ทำให้ห่างเหิน
دیکشنری فارسی به تایلندی