سقط کردن جنین را، چنانکه: زن کودک افگانه کرد. (یادداشت مؤلف) : مادر ایام اگرچه از فنا آبستن است چرخ بهر عمر او افگانه کرده ست از فنا. سنایی. مادر نحل که افگانه کند هر سحرش چون شفق خون شده زهدان بخراسان یابم. خاقانی
سقط کردن جنین را، چنانکه: زن کودک افگانه کرد. (یادداشت مؤلف) : مادر ایام اگرچه از فنا آبستن است چرخ بهر عمر او افگانه کرده ست از فنا. سنایی. مادر نحل که افگانه کند هر سحرش چون شفق خون شده زهدان بخراسان یابم. خاقانی
سقط گردیدن بچۀ ناتمام: هیبتش چون بانگ بر عالم زد افگانه شود هر شکم کز حادثات دهر باشد حامله. مسعودسعد. المنهللّه که کنون آنهمه علت شد سهل بفر تو از این خوردن مسهل ترکیب من افگانه شد از زایش علت زان پس که بد از علت و از عارضه حامل. سنایی
سقط گردیدن بچۀ ناتمام: هیبتش چون بانگ بر عالم زد افگانه شود هر شکم کز حادثات دهر باشد حامله. مسعودسعد. المنهللّه که کنون آنهمه علت شد سهل بفر تو از این خوردن مسهل ترکیب من افگانه شد از زایش علت زان پس که بد از علت و از عارضه حامل. سنایی
ای خدایا گفتن به استغاثه. زاری کردن. ناله کردن: بانگ بردارند و بخروشند بر امید خورد چون حدیث جو کنی بیشک خران افغان کنند. ناصرخسرو. مطرب همی افغان کند که می خور ای شاه که این جشن خسروان است. ناصرخسرو. گر عیب من ز خویشتن آمد همه از خویشتن به پیش که افغان کنم. ناصرخسرو. خسروا عدل تو جاییست که از چنگل باز هیچ تیهوبچه در ملک تو افغان نکند. مجیرالدین بیلقانی. میترسم از این کبود زنجیر کافغان کنم آن شود گلوگیر. نظامی. در نهان جان از تو افغان می کند گرچه هرچه گوئیش آن میکند. مولوی
ای خدایا گفتن به استغاثه. زاری کردن. ناله کردن: بانگ بردارند و بخروشند بر امید خورد چون حدیث جو کنی بیشک خران افغان کنند. ناصرخسرو. مطرب همی افغان کند که می خور ای شاه که این جشن خسروان است. ناصرخسرو. گر عیب من ز خویشتن آمد همه از خویشتن به پیش که افغان کنم. ناصرخسرو. خسروا عدل تو جاییست که از چنگل باز هیچ تیهوبچه در ملک تو افغان نکند. مجیرالدین بیلقانی. میترسم از این کبود زنجیر کافغان کنم آن شود گلوگیر. نظامی. در نهان جان از تو افغان می کند گرچه هرچه گوئیش آن میکند. مولوی
آزردن. خستن. مجروح کردن. (یادداشت مؤلف) : او مسواک بدندان بکرد و بر دندان نیرو بکرد عایشه گفت نیرو سخت مکن که دندان افگار کنی. (ترجمه طبری بلعمی). مار مردم نیت بد بود اندر دل بدنیت را جگر افگار کند مارش. ناصرخسرو. درین حال زنبوری از هوا بدهان او درآمد و دهان او را افگار کرد چنانچه بدرد عظیم مبتلا گشت و بی آرام شد. (انیس الطالبین بخاری ص 122). و رجوع به شواهد افگار شود
آزردن. خستن. مجروح کردن. (یادداشت مؤلف) : او مسواک بدندان بکرد و بر دندان نیرو بکرد عایشه گفت نیرو سخت مکن که دندان افگار کنی. (ترجمه طبری بلعمی). مار مردم نیت بد بود اندر دل بدنیت را جگر افگار کند مارش. ناصرخسرو. درین حال زنبوری از هوا بدهان او درآمد و دهان او را افگار کرد چنانچه بدرد عظیم مبتلا گشت و بی آرام شد. (انیس الطالبین بخاری ص 122). و رجوع به شواهد افگار شود